اي حسين! تو چه خواندي!

اي حسين!

تو در اين دشت چه خواندي که هنوز، سنگ هاي «کوه رحمت» از گريه تو نالانند؟

عشق را هم ز تو بايد آموخت و مناجات و صميميت را و عبوديت را و خدا را هم بايد ز کلام تو شناخت

 

در دعاي عرفه،

تو چه گفتي؟ ... تو چه خواندي، که هنوز تب عرفان تو در پهنه اين دشت، به جاست؟

پهن‌دشت عرفات، وادي «معرفت» است. و به مشعر ، وصل است.

اي حسين! دشت از نام تو عرفان دارد.

و شب از ياد تو عطرآگين است. آسمان، رنگ خدايي دارد.

و تو گويي به زمين نزديک است.

اي حسين!

اي زلال ايمان، مرد عرفان و سلاح!

در دعاي عرفه، تو چه خواندي، تو چه گفتي ، که امروززير هر خيمه گرم

يا که در سايه هر سنگ بزرگ،  يا که در دامن کوه 

حاجيان گريانند؟ با تو در نغمه و در زمزمه اند؟