مرد عرفان و سلاح!
اي حسين!
تو در اين دشت چه خواندي که هنوز، سنگ هاي «کوه رحمت» از گريه تو نالانند؟
عشق را هم ز تو بايد آموخت و مناجات و صميميت را و عبوديت را و خدا را هم بايد ز کلام تو شناخت
در دعاي عرفه،
تو چه گفتي؟ ... تو چه خواندي، که هنوز تب عرفان تو در پهنه اين دشت، به جاست؟
پهندشت عرفات، وادي «معرفت» است. و به مشعر ، وصل است.
اي حسين! دشت از نام تو عرفان دارد.
و شب از ياد تو عطرآگين است. آسمان، رنگ خدايي دارد.
و تو گويي به زمين نزديک است.
اي حسين!
اي زلال ايمان، مرد عرفان و سلاح!
در دعاي عرفه، تو چه خواندي، تو چه گفتي ، که امروززير هر خيمه گرم
يا که در سايه هر سنگ بزرگ، يا که در دامن کوه
حاجيان گريانند؟ با تو در نغمه و در زمزمه اند؟
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم آبان ۱۳۹۱ ساعت 23:9 توسط
|
برای او که دارای خلق عظیم است...